تغییر زندگی – مجموعه داستان تو (28)

از فقر و تنگدستی و شرایط مالی خود گله و شکایت داشت ، با ناامیدی گفت زندگی در شهرستان کوچک ، نبود شغل خوب و وضعیت حقوقی نابسامان مرا آزار می دهد.و متاسفانه دخل و خرجم کفاف تامین معاش خانواده را نمی دهد و این اوضاع شغلی و درآمد ناکافی زندگی عاظفی مرا نیز تحت تاثیر قرار داده است.

از او پرسیدم اگر همین الان زلزله ای بیاید و همه چیز، حتی خانه ای که دارید خراب شود ، شغلی که داری را از دست بدهی و حتی بعد از زلزله در شهرتان کسی نباشد که برای شما شغلی مهیا کند و همین آب باریکه را هم از دست بدهی چه می کنی ؟

 

کمی فکر کرد و گفت چاره ای ندارم، به شهر دیگری مهاجرت می کنم. قطعا در شهرهای بزرگتر فرصت های شغلی بیشتری وجود دارد. در ادامه از توانمندی ها و مهارت هایی که داشت با آب و تاب صحبت کرد و با چشمانی پر از امید گفت من با این تحصیلاتی که دارم و سرتیفیکت ها و مهارتهای تجربی که تا کنون کسب کردم ، می توانم در شرکت های بزرگ مشغول به کار شوم و قطعا حقوق و دریافتی من بسیار قابل توجه خواهد بود.

 

تبسمی کردم و گفتم خوب ! حتما باید زلزله ای بیاید تا تو و خانواده ات تکانی بخورید ! چرا با این میزان از توانمندی و مهارت به حداقل ها رضایت داده ای ! برنامه ای برای مهاجرت برای خودت بنویس و تا زنده ای برای تغییر زندگیت تلاش کن قبل از اینکه به رخوت عادت کنی. هرزمان ترس از ریسک تغییر کردن تو را فرا گرفت به این فکر کن که با ذهن تحلیل گرت راه را برای تمام فرصتهای خوب بسته ای و اگر تغییر نکنی این شرایط هر روز بدتر و بدتر خواهد شد. پس با توکل بر خدا شوق پرواز را در خودت ایجاد کن و هیچوقت به کمتر از آنچه لیاقتت هست بسنده نکن.

 

نویسنده : لیلا امیری نسب

بیشتر بخوانید :

مجموعه داستان تو 

کتابهایی برای رشد و توسعه فردی و ارتباطی :

 

 

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگو شرکت کنید؟
نظری بدهید!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *