عشق به خود (بدون قید و شرط ) چگونه امکان پذیر است ؟
وقتی صحبت از عشق به خود می شود برای بعضی از افراد این موضوع سهل و ساده به نظر می رسد ولی افراد بسیار زیادی هستند که نمی توانند خودشان را عمیقا دوست داشته باشند و عشقی بدون قید و شرط نسبت به خود را تجربه کنند .
- البته منظور ما از دوست داشتن و عشق به خود تنها در زمان سرخوشی و پیروزی نیست، اینکه همه چیز به کام ما باشد، مثلا یک رابطه عاطفی عالی داشته باشیم ، پارتنرمان بی وقفه به ما توجه کند ، به طور مستمر برایمان گل بخرد، راه و بیراه تلفنی جویای احوال ما باشد، دوست داشتن خود هنری محسوب نمی شود. در اینگونه مواقع هر کسی می تواند عمیقا عشق به خود را تجربه کند.
- اینکه فروش ما از تمام همکاران و رقیبان بالاتر باشد، شدیدا مورد توجه رییس مان باشیم، مدام توجه و نوازش از بابت مفید بودنمان دریافت کنیم عشق به خود کاری سهل و امکان پذیر می باشد.
- اینکه بهترین لباس جمع مهمانی را ما به تن کرده باشیم ، آرایش به صورت مان نشسته باشد و مورد تعریف و تمجید در جمع قرار بگیریم، عشق ورزی در آینه و قربان صدقه خود رفتن نیز کار آسانی به نظر می رسد.
در واقع وقتی همه چیز روبراه است دستاوردهایمان و نقاط قوت مان آنقدر زیاد است که هورمون شادی آور دوپامین در بدنمان اتوماتیک ترشح می شود و عشق و توجه از بیرون باعث ترشح هورمون اکسی توسین می شود. این هورمون های شادی آور و عشق حال ما را خود به خود خوب می کند ولی در اکثر اوقات اینچنین نیست. گاهی فروش به هر دلیلی پایین می آید، در رابطه عاطفی دچار طردشدگی می شویم، بحران های مالی و شکست اتفاق می افتد در اینگونه موارد ضعف، شکست و محدودیت ما را به مرز تنفر از خود می کشاند.
در تمام موارد بالا احساس لیاقت و ارزشمندی ما به عوامل بیرونی گره خورده است ، یعنی احساس ارزشمندی من توسط میزان و درجه توجه پارتنرم تعریف می شود. به محض اینکه شدت عشق و نوازش در رابطه عاطفی کم می شود، احساس خودخوری و عدم کافی بودن در ما بالا می زند.
اکثر افراد در اینگونه مواقع دنبال ایراد و اشکالی در خودشان هستند،
چرا من نمی توانم یک رابطه عمیق و طولانی مدت عشقی داشته باشم!
من آنقدر که باید خوب و دوست داشتنی نیستم، وگرنه طرد نمی شدم !
از اینکه نتوانستم این رابطه را حفظ کنم احساس گناه می کنم !
از اینکه او توانست با احساسات من بازی کند، از خودم متنفرم .
چرا خودم را کوچک کردم و بهش پیام دادم! این بی توجهی و عدم پاسخ مرا حسابی کلافه کرده است و از خودم متنفرم.
و آنقدر این احساسات تکرار می شود که باور می کنیم به حد کافی خوب نیستیم.
این احساس عدم کفایت، وقتی به مقایسه زندگی مان با دیگران می پردازیم بیشتر شعله ور می شود. من چرا باید با اینهمه زیبایی، جمال ، کمالات تنها باشم ولی فلانی که یک صدم من هم نیست اینهمه خوشبخت باشد!
واقعا در اینگونه مواقع به خودتان چه می گویید؟ آیا می توانید خودتان را با تمام نقاط ضعف، شکست و محدودیت دوست داشته باشید ؟
آیا می توانید بدون قید و شرط همان گونه که هستید خودتان را بپذیرید ؟
پاسخ خیلی از افراد به این سوال بدین صورت است : آخر خودم را چگونه دوست داشته باشم ! نه رابطه خوبی! نه شرایط مالی ایده آلی ! نه زندگی که در خور و شایسته من باشد!
شاید از نظر خیلی از افراد عشق به خود منوط به کسب دستاورد و نتیجه باشد، وقتی دستاوردی در میان نباشد قطعا عشق ورزی غیرممکن است . در صورتی که این فرضیه ذهنی کاملا اشتباه است و نتیجه تلقیناتی است که از دوران کودکی در پیش نویس زندگیمان و در بخش والد شخصیت مان درون ریزی شده است. در همان زمانهایی که خوب بودن ما منوط به کسب نمره بالا شده است .
عشق بدون قید و شرط به خود چگونه امکان پذیر است ؟
وقتی تمام نورون های مغزی و تمام سیم کشی های مربوطه از دوران کودکی بر مبنای ارزشمندی ما به عوامل بیرونی گره خورده، تغییر این مسیرهای عصبی شاید کمی زمانبر باشد ولی به شما اطمینان می دهم که کاملا امکان پذیر است .
وقتی فردی را بی نهایت دوست دارید و واقعا عاشق او هستید چگونه با او برخورد می کنید؟ خیلی از افراد در برخورد با کسانی که عاشقشان می شوند این عبارت را به کار می برند، من تو را به خاطر خودت دوست دارم و حاضرم هرجایی و با هر شرایطی با تو زندگی کنم.
آیا می توانید این دیالوگ را با خودتان داشته باشید ؟ آیا می توانید خودتان را همانگونه که هستید و بدون قید و شرط دوست داشته باشید ؟
بعضی از افراد فقط وقتی می توانند خودشان را دوست داشته باشند که کنار دلداده خیالی شان قدم بزنند، ماشین رویاهایشان را سوار شوند، و یک زندگی با بالاترین استانداردها تجربه کنند. دوست داشتن چنین فرد خیالی، سهل و آسان است و برای هر کسی امکان پذیر است.
یکبار از خودتان بپرسید واقعا دوست داشتن خودم چه شکلی است ؟ اگر خودم را بدون قید و شرط دوست داشته باشم چه حسی دارم ؟
به قول اریک فروم عشق ورزی یک مهارت است و مثل هر مهارت دیگری نیاز به تمرین دارد. وقتی شما تمام نورون های مغزی خود را در راستای عشق ورزی فعال می کنید و به مدت چند هفته تمرین می کنید که این نورون ها را روشن نگه دارید قطعا این مهارت در شما رشد و توسعه پیدا خواهد کرد. وظیفه اصلی انسان در زندگی این است که خودش را متولد کند،این کار نیازمند شجاعت ، عمل، تعهد و مسئولیت پذیری بالایی است. عشق یک هنر است و به مهارت آموزی نیاز دارد مثل موسیقی، نقاشی ، نجاری …
عشق ورزی به خود باعث می شود در تمامی جنبه های زندگی روشنایی بیشتری را تجربه کنید،و زندگی با معناتری را تجربه کنید.
اگر خودتان را دوست داشته باشید در زمانی که مشکلات و شکست به شما فشار می آورد تحمل شما در برابر شداید بیشتر می شود ، راحت تر خودتان را می بخشید و احساس گناه در شما از بین می رود .
از شر افکار خودتخریب گری خلاص خواهید شد و طرز فکر سالم تری خواهید داشت.
در ارتباط با دیگران قطعا موفق تر خواهید بود چرا که عشق به دیگران فقط از طریق عشق به خود امکان پذیر است و تا عشق به خود را تجربه نکنید هر گونه ادعایی مبنی بر عشق به دیگران فرضیه ای باطل است و اینگونه عشق ها قطعا بر مبنای یک خلا درونی و نیاز و گمشدگی می باشد. پس برای رسیدن به عشق باید آن را ابتدا در درون خودتان تجربه کنید.
سایر مقالات را در لینک زیر بخوانید:
سلام
این مقاله عالی بود که به خودمون عشق بی قیدوشرط داشته باشیم و این پاشنه آشیل زندگی منه، اما راهکاری واسش ندادید، ممنون میشم راهکارهای واضحی بیان کنید، تکرار جملاتی از این قبیل که من همینی که هستم خوبم درمانگر نیست چون ذهن مدام میگه چرا خوبی ؟!؟ بخاطر خونه ماشین همسر شغل و … که نداری ؟!؟!؟!؟ جواب محکمتری لازمه تا والد درون خاموش بشه
امید وارم فقط خودتون بخونید
خانوم دکتر عزیز من دختری هستم که عزت نفس پایینی دارم خیلی وقته یعنی حدود ۱۰ سالی هست که دارم روی خودم کار میکنم تا خودم رو بی قید وشرط دوست داشته باشم اما بعد از مدتی دوباره والد سرزنشگرم غالب میشه راستش،احساس میکنم هنوز نتونستم مشکل عزت نفسم رو ریشه ای اصلاح کنم همین موضوع خودش مضاف بر علت میشه وبیشتر احساس ناامیدی میکنم همیشه فکر میکنم من لایق دوست داشته شدن نیستم چون زیبا نیستم چون بلد نیستم حرف بزنم چون بلد نیستم ابراز وجود کنم چون از ترسم هیچ کاری نکردم وهیچ دستاوردی تو زندگیم ندارم با سن ۴۵ سالگی حتی از ترس شکست ازدواج هم نکردم اینها رو مطرح کردم تا اگه راه حلی هست که بتونم از ریشه خودمو اصلاح کنم بفرمایید با تشکر از شما
با سلام وخدا قوت من بسیار لذت میبرم از مطالبی که ارائه میکنید هر کدوم از مباحثتون کامل وبسیار تاثیر گزار هستند من از طریق کست باکس با شما آشنا شدم وخیلی خوشحالم از این آشنایی چون مطالبتون برام آرام بخش ومفید هستند
مدتی بود که دوباره با خودم درگیر شده بودم وبخاطر اینکه هیچ دستاوردی تو زندگیم نداشتم سخت مایوس و ناامید از خودم که پس من به چه دردی میخورم چرا اینقدر بی ارزش وفایده هستم با مباحث شما در این مقاله متوجه شدم والد سرزنشگرم دوباره دست به کار شده وداره غر میزنه تصمیم گرفتم بیشتر بهش توجه کنم وبا شفقت ومهربانی باهاش ارتباط بگیرم تا بدونه که تنها به دلیل اینکه مخلوق خداست میتونه ارزشمند باشه به شرط،اینکه به خودش اجازه ابراز وجود بده من همینی که هستم خوب وکافی هستم حتما نباید دستاورد مهمی داشته باشم تا خوب باشم
امید وارم درست متوجه شده باشم